۱۵
آبان
(این مقاله قبلا از سوی نگارنده - مجتبی مقصودی- در دوماهنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره 149، 150- بهمن و اسفند 1378 منتشر شده بود و اخیرا در سایت آذری ها http://www.azariha.org/ مورد بازنشر قرار گرفت. این مقاله علیرغم گذشت 13 سال از نشر اولیه از انسجام ساختاری و قوت استدلال و تحلیل برخوردار است.) منازعات قومی در سطح جهان پس از یک دوره
روند نزولی، از دهة 1980 شتاب جدیدی یافت. اگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و
یوگسلاوی را اوج ستیزههای قومی در آخرین دهة سدة بیستم بدانیم، بسیاری از
پژوهشگران و اندیشمندان رشتههای مختلف علوم اجتماعی از منظر خاص خویش سعی
در تحلیل و تبیین این درگیریها داشتهاند. دستاندرکاران رشتة اقتصادی
سیاسی نیز در جهت درک چرایی بروز این بحرانها نظریات گوناگونی از جمله
نظریة «استعمار داخلی»، نظریة «توسعة ناموزون و نابرابریهای منطقهای»،
نظریة «گزینش عقلانی» و نظریة «مرکز ـ پیرامون» را مطرح کردهاند که در
این جا به دو نظریة اول میپردازیم و در فرصتی دیگر دو نظریة بعدی را مورد
بررسی قرار خواهیم داد.
نظریة استعمار داخلی
نظریهپردازان استعمار داخلی(١) در
تئوریزه کردن مباحث و نیز تعمیم روابط نابرابر میان استعمارگران و مستعمرات
به حوزة مناسبات داخلی، وامدار اصطلاح «استعمار» به معنای کلی و کلاسیک آن
میباشند. استعمار در مفهوم کلاسیک، ناظر به استعمار داخلی با
گسترشطلبیهای اروپاییها در سرزمین آسیایی، آفریقایی و آمریکایی بوده که
از قرن پانزدهم آغاز شده و عملاً اقتصاد و سیاست جهانی را تحت تأثیر قرار
داده است.(٢) استعمارگران اروپایی اعم از پرتقالی، اسپانیایی، بلژیکی،
هلندی، انگلیسی و فرانسوی از راه غلبه، کاربرد زور و خشونت با تحت انقیاد
در آوردن مردمان بومی، محدود کردن تحرک اجتماعی و سیاسی و تحقیر فرهنگی
آنها و استقرار روابط مهتر ـ کهتری، به استثمار مردمان بومی و غارت مواد
خام سرزمینهای یاد شده پرداختند و با فتح بازارهای محلی، روند انقلاب
صنعتی و توسعة اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در کشورهای خود را سرعت
بخشیدند.(٣)