دکتر مجتبی مقصودی

دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی


دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یاد ایام» ثبت شده است

۰۶
اسفند
فراخوان نشست دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی         انجمن علوم سیاسی ایران در نظر دارد سلسله نشست های دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاههای مختلف را برگزار نماید. در همین راستا و در پی برگزاری نشست "یاد ایام" ویژه دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاه تهران که در تاریخ  1392/11/9  در محل خانه اندیشمندان علوم انسانی انجام پذیرفت و مورد استقبال قابل توجه دانش آموختگان آن دانشگاه - که بسیاری از آنها پس از گذشت سالها و بعضا دو دهه یا بیشتر همدیگر را می دیدند- قرار گرفت، در نظر است در دومین گام از این نشست های صمیمی، نشست دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی در بهار سال 1393 برگزار گردد. لذا از عزیزان علاقمند به حضور در این نشست که حداقل در یکی از مقاطع تحصیلی در رشته علوم سیاسی ( و گرایش های مختلف آن) فارغ التحصیل شده اند، درخواست می گردد حداکثر تا 1392/12/25 رزومه خود را به آدرس پست الکترونیکی ذیل ارسال نمایند.   MADJIDKHORSHIDI@YAHOO.COM                                            همچنین می توانید جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09127927747 (دکتر مجید خورشیدی) و یا با دفاتر انجمن علوم سیاسی ایران تماس حاصل فرمائید.
  • مجتبی مقصودی
۱۵
بهمن
شب شورانگیز «سیاسی»هادر گردهمایی یاد ایام   روزنامه شرق،شماره 1944، دوشنبه 1392/11/14 شرق: دانش‌آموختگان دهه 60 علوم سیاسی دانشگاه تهران چهارشنبه هفته گذشته دور هم گرد آمدند و یادی از خاطرات گذشته‌شان کردند.  بخشی از برنامه که این خاطرات را زنده می‌کرد پخش نماهنگی بود که در آن از تلاش و زحمات برخی استادان علوم سیاسی کشور که اکنون غایب جمع دانش‌آموختگان سیاسی سه دهه پیش بودند، تقدیر شد. سیدجواد شیخ‌الاسلامی، عبدالحمید ابوالحمد، محمود صوراسرافیل، عبدالحسین ذاکرحسین، هوشنگ مقتدر و داریوش اخوان زنجانی استادانی بودند که نامشان به دفعات- چه در نماهنگ و چه در خاطرات – توسط دانشجویان‌شان برده ‌شد.  اما در جمع دانشجویان دهه شصتی برخی از استادان علوم سیاسی نامی نظیراحمد ساعی، داوود هرمیداس‌باوند و قاسم افتخاری هم حضور داشتند که مورد تقدیر حاضران قرار گرفتند.  از سویی چهره‌هایی چون محمدعلی علومی و محمدهاشم اکبریانی در میان میهمانان دیده می‌شد که از میدان سیاست به عرصه ادبیات کوچ کرده و نویسندگی را پیشه کرده‌اند. جواد اطاعت عضو حزب اعتماد ملی، محمدجواد حق‌شناس مدیرمسوول روزنامه اعتماد ملی، حسین سلیمی رییس دانشگاه علامه طباطبایی و غلامرضا کاشی پژوهشگر ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعه‌شناس هم از دانش‌آموختگان دهه شصتی‌های مدعو به مراسم بودند. شاید قرارهایی اینچنین را خیلی‌ها تجربه کرده باشند اما گرد هم‌آوردن دوستان و همکلاسی‌هایی که گاه به حکم حوزه فعالیتشان در رقابت یا حتی در تقابل با هم قرار دارند بسیار سخت باشد. اما گردهمایی دانشجویان علوم سیاسی دهه 60 نشان داد، اگر عزمی باشد، دشوارها هم شدنی است.  همکلاسی‌های قدیم از خاطراتشان گفتند. خاطراتی که گاه بوی طنز داشت و گاه گلایه. گلایه‌هایی که نشان می‌داد شاگردان به رسم وفا از کنار گذاشته‌شدن استادانشان در هشت سال گذشته ناراحت هستند. شاخص‌ترین چهره‌ای که در هشت سال گذشته توسط وزارت علوم کنار گذاشته شد دکتر «حسین بشیریه» است. دولت محمود احمدی‌نژاد در یک دوره تعداد زیادی از استادان دانشگاه‌های سراسری کشور را کنار گذاشت، هر چند دولت اعلام کرد که این افراد بازنشسته شده‌اند و به‌دنبال جوان‌گرایی است. اما نتیجه این شد که همان استادان یا در دانشگاه‌های غیردولتی مشغول به کار شدند یا به خارج از کشور رفتند و آنجا به تدریس پرداختند. مراسم غیرسیاسی سیاسیون کشور پایانی غیر‌منتظره داشت، پایانی که به نظر می‌رسد می‌خواست پیامی دیگر از سیاست داشته باشد. اجرای موسیقی پاپ و اجرای آهنگ اسپانیایی با گیتار از سوی خواننده مراسم بیش از شروع گردهمایی در تغییر فضا نقش داشت. طبق عادت همیشه در چنین مراسم‌هایی عکس یادگاری هم گرفته شد تا حتما در انجمن علوم سیاسی ایران و شاید روی دیوار خانه دانشجویان دهه شصتی به گنجینه خاطراتشان بپیوندد.  مجتبی مقصودی رییس انجمن علوم سیاسی ایران از بانیان برگزاری این مراسم، درباره هدف از برگزاری گردهمایی دانشجویان دهه 60 در گفت‌وگو با «شرق» ابراز امیدواری کرد این دیدار آغازی برای گرد هم آمدن دانش‌آموختگان سراسر کشور باشد؛ دانش‌آموختگانی که معتقدند می‌توانند بر فضای سیاسی کشور تاثیری جدی بگذارند. این دانش‌آموخته علوم سیاسی گفت: «سعی کردیم دانش‌آموختگان علوم سیاسی سه دهه پیش را دور هم جمع کنیم، افرادی که امروز در سمت‌ها و پست‌های مختلف در عرصه اجرایی تاثیر‌گذارند.» مقصودی گفت: «در وهله اول هدف این بود که دوستان پس از مدت‌ها با هم دیداری داشته باشند و از سویی تلاشی بود برای تعمیق‌بخشیدن به هویت صنفی دانش‌آموختگان علوم سیاسی.» او ادامه داد: «اینکه تاکنون چنین گردهمایی‌ای صورت‌نگرفته به این دلیل بود که امکان دسترسی به همه دوستان سخت بود، البته تغییر فضای سیاسی حاکم بر کشور هم شرایط را بیشتر مهیا کرد و باعث شد دوستان بعد از یک دوره جدایی به یک همگرایی علاقه‌مند شوند.» رییس انجمن علوم سیاسی کشور افزود: «در این گردهمایی همه دوستان با گرایش‌های مختلف چپ، راست و میانه حضور داشتند. این کمک می‌کند که برای عبور از مشکلات کشور به همدلی برسیم.» مقصودی گفت: «امروز جامعه ناچار است به سمت دوستی برود و اگر این اتفاق نیفتد حتما کشور دچار مشکلاتی جدی می‌شود. چون تجربه سه‌‌دهه گذشته نشان داد که تنش‌های سیاسی نتیجه مثبتی برای کشور نداشته است و آن فضا موجب شد که گروه‌های سیاسی دو جناح به سمت رادیکال‌شدن بروند.» رییس انجمن علوم سیاسی ایران با اشاره به اینکه «به‌دنبال تاسیس انجمن دانش‌آموختگان علوم سیاسی کل کشور هستیم» گفت: «متاسفانه علوم سیاسی بعد از انقلاب مظلوم واقع شد به این دلیل که همه افراد خود را در جایگاه عالم سیاسی دیدند و به تعبیری سیاست خیابانی شد.» او ادامه داد: «توده‌ای‌شدن سیاست یک آفت است و فضای جامعه را به سمت رادیکال‌شدن پیش می‌برد. اما با تاسیس انجمن علوم سیاسی کشوری می‌توان جلو این موضوع را گرفت.» رییس انجمن علوم سیاسی کشور تاکید کرد: «نظام سیاسی ما نیاز به کارهای عالمانه دارد و انجمن‌های علوم سیاسی می‌توانند بازوی سیاسی برای کاهش تنش‌ها در کشور باشند.»
  • مجتبی مقصودی
۱۵
بهمن
یاران را چه شد ؟! به مناسبت گردهمایی یاد ایام دکتر بابک نادرپور        نهم بهمن ماه 1392 بدون تردید به عنوان یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگیِ تعدادی از دانشجویان رشته علوم سیاسی ورودی سالهای نیمه اول دهه 1360 دانشکده خقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ، در ذهن آنان حک خواهد شد .دانشجویان جوان آن زمان، اکنون در کسوت اساتید دانشگاه ، روزنامه نگار، نویسنده، کارشناس ارشد ، سفیر و رایزن فرهنگی، کنش گر سیاسی، نماینده مجلس و ... بعد از قریب به یک ربع قرن همدیگر را ملاقات می کردند .      این اقدام سترگ ، هرچند دیر هنگام ، اما بسیار ارزشمند بود. باید به ریاست محترم انجمن علوم سیاسی ایران دست مریزاد گفت که بار اصلی انجام هماهنگی های لازم جهت برگزاری هرچه بهتر این ‹‹ مجمع خوبی و لطف›› را یک تنه بر دوش کشیدند. این گردهمایی به یک اعتبار ماکتی از یک آشتی ملی نیز بود. دوستانی که به اقتضای جوانی و شرایط زمانه کمتر تاب تحمل همدیگر را داشتند ، اکنون با رویی گشاده و لبی خندان با همدیگر چاق سلامتی  و خوش و بش می کردند. کاش شاهد نشست هایی از این دست در مقیاس بزرگتر ملی، آن هم در بین سیاستمداران متعلق به جناحهای سیاسی کشور نیز می بودیم .       مراسم از ساعت 4 عصر آغاز شد . همانطوری که انتظار می رفت قیافه ها همه دیدنی بود. تقریبا چهره ای نبود که در آن نشانی از چین و چروک نباشد. ظاهرا آرایش هم دردی را دوا نکرده بود ! خانمها که بنا به سرشت شان کمتر زیر بار پیری می روند ! در گفتار و کردار چنین می نمودند که در این خصوص منطقی می اندیشند. دیگر کسی طاقچه بالا نمی گذاشت ! بعضی ها بی خیال آرایش شده بودند، برخی نیز چادر را به یک سو فکنده و به جرگه روسری داران پیوسته بودند. برخی از آقایان بی هیچ مقاومتی سرنوشت محتوم میان سالی  را پذیرفته بودند . بعضی ها با ‹‹سیاه›› کاری ! و لطایف الحیل خواسته بودند گذشت زمانه را دور زنند. اما حساب چهره های پرچین و جبین های پرآژنگ را نکرده بودند!  برخی با ‹‹ریش›› زدائی در حال می خواستند بگویند که در گذشته از وضعیت حاکم دل ‹‹ریشی›› داشته اند. عده ای نیز با پوششی صوفی مآبانه ، قیافه ای شبیه شمس تبریزی ! آراسته بودند و تلویحا از گذشته استغفار می کردند. همه حرفهای خوبی می زدند. اما به قول شاعرمرحوم قیصر امین پور ‹‹ چقدر زود دیر می شود›› !
  • مجتبی مقصودی
۱۵
بهمن
گپ و گفتی در دلتنگی و خاطرات آن روزها در گردهمایی یاد ایام نرجس براهویی  سلام به همه دوستان.      نیامدم که سخنرانی کنم، فقط آمدم با شما دوستان گپ بزنم البته با اجازه استادان محترم. به آقای مقصودی پیشنهاد کرده بودم که جلسه  بی نظم باشد، یعنی ما فرصت داشته باشیم تا همدیگه رو ببینیم اما ایشان که طرفدار نظم هستند، فکر کردند شاید اینطوری بهتر باشد.   وقتی هم  گفتند که 5 دقیقه ای صحبت کنم،  گفتم که نمی تونم، واقعا هم برام راحت نبود. با خودم گفتم من که 4 سال در دانشکده جرات نداشتم  حاضر اسمم رو بگم، چطور الان جلوی همان کسانی که این خاطره را با آنها دارم، می تونم حرف بزنم، هر چند که به قول استاد عزیزم آقای دکتر نقیب زاده زبانم دراز شده باشد. یه بار هم انصراف دادم اما وقتی آقای مقصودی اصرار کرد با خودم گفتم که وقتی جهانگیر معینی که حتی در دوره فوق لیسانس وقتی بهش سلام می کردی، تا بناگوش قرمز می شد و جواب سلام رو نمی داد  حالا دانشجو راه می اندازه و کلاس اداره می کنه، چرا من نتونم جلوی دوستان هم دانشکده ای دو کلمه حرف بزنم.
  • مجتبی مقصودی
۱۳
بهمن
خطابه‌ای از «نسل سوخته» محمدعلی علومی . رمان‌نویس     روزنامه شرق،شماره 1944، دوشنبه 1392/11/14 موضوع اول: بنابه اصطلاحی رایج اما اشتباه، نسل ما را، معمولا «نسل سوخته» می‌نامند، اما از جنبش مشروطه به بعد، کمتر نسلی در میهن ما بوده که به‌نحوی از انحاء نسوخته و استعدادهای فراوانش به هدر نرفته باشد! نسل ما، همانند نسل‌های پیش از خود درواقع با حماسه آغاز کرد اما آیا با تراژدی پایان یافته یا نه؟ به باور من، نه! ما، ‌نسل سوخته نیستیم، بلکه در این صدو‌اندی‌سال، همه نسل‌ها در شرایط دشوار‌گذار به سر می‌برند و ما نیز همچنین! به چندین دلیل بر این باورم؛ نخست و مهم‌تر از همه، آنکه زندگی انسان هنوز با فاجعه‌ای جهانی پایان‌نیافته (که حتی اگر پایان هم می‌یافت‌، باری به‌هرحال جان‌به‌دربردگان، زندگی را باز آغاز می‌کردند) و به قول همینگوی در «پیرمرد و دریا» انسان پیروز است، مرگ هست و شکست نیست. دلیل بعدی، حضور فعال هم‌دانشکده‌ای‌هاست که بیشترشان یا استادان دانشمند و واقعی دانشگاه‌ها یا روزنامه‌نگارانی تاثیرگذار یا انسان‌هایی هستند که به قول شادروان احمد شاملو: انسان را پاس داشته‌اند. موضوع دوم: امر سیاست در ذهن و رفتار ما و نسل‌های پیش از ما، نه امری اثباتی و زمینی و حتی پوزیویستی، بلکه اساسا امری متعلق به آرمان‌های نیک انسانی بوده و ناگزیر، سپهری معنوی و ایجادگر هستی‌شناسی خاصی محسوب می‌شد. عده زیادی از مبارزان نسل‌های قبل از ما، به رغم هوش زیاد و تحصیلات عالی، به سبب همان رویکرد غالب رمانتیک و احساسی و خیالی به امر سیاست (که امری بسیار واقعی است)، طوری دیگر رفتار می‌کردند.  حتی بدیهی‌ترین امور واقعی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را نمی‌خواستند، ببینند، مثال بهمن‌خان قشقایی مثال خوبی در این مورد است که تحت‌تاثیر انقلاب چین، او تحصیلات‌عالی خود را در اروپا رها کرد و به ایل خود برگشت و تعدادی تفنگچی جمع کرد تا همچون مائو، از طریق انقلاب دهقان‌ها، شهرهای بزرگ را به محاصره اقتصادی درآورده و تسلیمشان کند. بهمن‌خان چنان مجذوب تفکرات رمانتیک و عاطفی و خیال‌پردازی‌های خود بود که (نمی‌خواست) این امر واقعی و بدیهی را ببیند که رژیم و دربار شاه می‌تواند با فروش نفت، محصولات کشاورزی و آذوقه مورد نیاز شهرهای بزرگ را وارد کرده و اصلا هیچ احتیاجی به دهات ورشکسته و به محصولات دامداری چند ایل تارومارشده نداشت! موضوع سوم: اما از سویی، همان بینش با غلبه وجوه رمانتیک حماسی در جدال نهایی میان نیک مطلق و اهورایی با بدمطلق و اهریمنی بود که انسان‌هایی خاص و توانمند می‌ساخت. می‌توان آقای سیدمحمود دعایی را مثال آورد که باز برای همه شما دانشجویان سابق علوم‌سیاسی دانشگاه تهران، مثالی آشناست که در ضمن تحصیلات علوم دینی، اعلامیه‌های متعددی را در شرایط سنگین پلیسی، چاپ و خود ایشان، ‌آنها را در شهرهای مختلف، منتشر و پخش می‌کرد و با روش‌های ابتکاری، در محاکمات سران نهضت آزادی، به‌طور ناشناس شرکت کرده و جریان محاکمات فرمایشی و سفارشی رژیم سابق، مثلا در محاکمه مهندس مهدی بازرگان که رای از قبل تعیین‌شده و به اطلاع قاضی رسیده بود، حضور داشته و آن همه را به اطلاع عام می‌رساندند و به ملاقات محبوسان سیاسی در تبعید می‌رفتند و... . یا دکترشریعتی که عمر کوتاهش را صرف فعالیت‌های فرهنگی کرده و بر نسلی فعال و هوشمند و توانا، بسیار تاثیرگذار بود یا جلال‌آل‌احمد و... . مثال‌ها بی‌شمار است و نسل‌‌ ما متاثر از آنها، بر این باور و یقین بود که می‌تواند همزمان از عهده انجام امور متعدد و حتی ماهیتا متفاوت و به هر حال، مهم به‌خوبی برآید. موضوع چهارم: یکی از نقاط‌ضعف یا پاشنه‌آشیل یا چشم اسفندیار در نسل ما، همین عدم رویکرد واقعی در سنجش واقعیت‌ها و توانایی‌های خود به سبب تاثیرپذیری فراوان و شدید عاطفی از نمونه‌های حماسی، با تصویرپردازی‌های شبه‌اسطوره‌ای در جهان و در ایران از اشخاص موثر بود که عده‌ای از ما را به سرگذشت‌هایی با وجوه تراژیک دچار ساخت. در ایران و نسل‌های قبل از ما، جنبه‌های تراژیک بارها و به دفعات اتفاق افتاده است. موضوع پنجم: اما به باور من یک وجه کمتر معرفی شده تراژدی نگاه به سرگذشت آدم‌هایی باهوش و بااستعداد است که اگر به مرگ با آمپول هوا یا در زندان‌ها، مانند مورد شادروان فرخی یزدی، دچار نشدند، مرگی دردناک‌تر داشتند، مرگ در روح و روان، مانند شاعران قدرتمندی چون نصرت رحمانی یا اسماعیل شاهرودی که خود را به عمد و به‌شدت تخریب کردند، چون که تاب تحمل شرایط دشوار غالب و مرگ آرمان‌ها و آرزوهای انسانی‌شان در کودتای 28 مرداد 1332 را نداشتند.موضوع آخر: نسل ما، حامل تجربه‌های به صحنه بروز درنیامده و از این منظر آرمان‌های نسل‌های پیش از خود بود و در عین حال آخرین نسل از دورانی بود که جهان به دو قطب اجتماعی بزرگ تقسیم می‌شد و جنگ سرد و تبلیغات یکی از وجوه شاخص آن جهان و دوران محسوب می‌شد. پس از نسلی مشهور به «نسل سوخته»، دنیا دگرگون شد و خیلی‌ها در سرتاسر جهان بهت‌زده ماندند که... تا چه زاید سحر، کاین شب آبستن است؟!  (خلاصه متن قرائت‌شده در گردهمایی دانش‌آموختگان دهه60 رشته علوم‌سیاسی دانشگاه تهران)
  • مجتبی مقصودی
۱۳
بهمن
خاطراتی از دکتر جواد اطاعت از دوران دانشجویی در گردهمایی یاد ایام    با اینکه در رشته علوم تجربی تحصیل می نمودم و علاقه داشتم در علم پزشکی تحصیلاتم را ادامه دهم؛ اما متاثر از دگرگونی های عمیق ایجاد شده در صبح انقلاب و گشایش فصلی نو که از باورهای اجتماعی مایه می گرفت، سرنوشت دیگری برایم رقم خورد. با امید و آرزوی بهروزی ایران و ایرانی به شدت با مسائل انقلاب گره خوردم. در دبیرستان با مطالعات زیاد با گروههای چپ که متاثر از ایدئولوژی مارکسیسم بودند به مباحثه و بعضا به مجادله برمی خاستم. با شروع جنگ، وظیفه دفاع از کشور نیز بر مسئولیت نیروهای انقلاب اضافه شد. بر همین اساس به مانند خیل عظیم جوانان پرشور این سرزمین کهن با آموزش نظامی، داوطلبانه در مقاطع مختلف در جبهه های غرب و جنوب کشور حضور یافتم.    با پایان جنگ فرصتی فراهم آمد تا تحصیلاتم را بطور جدی ادامه دهم؛ البته متاثر از انقلاب وجنگ ترجیح دادم به جای علم طب ، طالب علم سیاست شوم ،لذا با شرکت در آزمون سراسری سال 1368 در دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه شهید بهشتی تهران (ملی سابق) پذیرفته شدم و با جدیت تلاش نمودم عقب افتادگی های چند ساله را جبران نمایم.در دانشکده اقتصاد وعلوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی اگر دانشجویی می توانست معدل الف اخذ نماید مجاز بود تا حداکثر، 24واحد درسی را در یک ترم اخذ نماید. این عامل باعث گردید برای جبران مافات تلاش کنم تا دوره کارشناسی را سه ساله تمام نمایم.     در ترم چهارم پس از پایان امتحانات واخذ نمرات اعلام شده دیدم اگر درس چهار واحدی ماهیت امپریالیسم که توسط آقای دکتر احمد ساعی ارائه شده بود، نمره 5/19 اخذ کنم معدلم دقیقا 17 خواهد شد و می توانم با گذراندن 24 واحد در ترم پنجم دوره لیسانس که معمولا در هشت ترم به پایان میرسد را شش ترمه به انجام برسانم ویک سال زودتر وارد دوره فوق لیسانس شوم. اینجا بود که به فکر دیدار وملاقات با دکتر ساعی افتادم که از وی بخواهم درخواستم را بپذیرد ونمره دلخواهم را بر ورقه ثبت نماید؛ اما در تابستان وایام تعطیلی امکان نداشت بتوانم استاد ساعی را پیدا کنم. هرچه تلاش کردم شماره ای،آدرسی از وی بیابم توفیق یار نبود. دریکی از همین روزها برادرکوچکترم که او نیز دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود، گفت بیا سری به دانشگاه شهید بهشتی بزنیم،پیشنهادش را با بی میلی پذیرفتم و حدود ساعت ده صبح راهی دانشگاه شدیم.تازه به محوطه ورودی دانشکده اقتصاد رسیده بودیم که دکتر ساعی با اتومبیل قدیمی اش وارد شد.ناگهان جا خوردم وبی درنگ به سمت وی برای عنوان کردن عریضه ام حرکت کردم.دکتر ساعی با ورقه پهنی که نمرات درس امپریالیسم در آن جا خوش کرده بودند از اتومبیلش پیاده شد. جلو رفتم وبا سلام وعرض ارادتی گفتم آقای دکتر من در آسمانها دنبال شما بودم شما اینجا تشریف دارید؟ آب در کوزه ما تشنه لبان می گردیم؟     ایشان با لحنی که حاکی از کمی تعجب بود پرسید، پسرم با من چه کار دارید؟من موضوع را با چاشنی درخواستی ملتمسانه ارائه کردم وایشان  با تعجب گفت نوزده ونیم؟ امکان ندارد. گفتم من ورقه ام را خیلی خوب نوشته وگزارش تحقیقی مفصلی نیز در باب نئو کلنیالیسم یا استعمارنو تقدیم کرده ام ،درثانی ببینید چند گرفته ام؟ ایشان نگاهی به ریز نمرات انداخت وگفت عجب شما 19 شده اید ؟ نمره ای که کمتر به کسی می دهم وی ورقه را روی کاپوت ماشین گذاشت ودر حالی که دست درجیب برای پیدا کردن خودکار بود، گفت: کسی که 19 گرفته است 5/19 هم می تواند بگیرد وبلافاصله نیمی به نمره اضافه کرد. نیم نمره ای که یک سال مرا در تحصیل جلو انداخت ومن در تعجب بودم از این حسن تصادف که هنوز خاطره شیرینی آن لحظه را فراموش نکرده ام.       واما در کنار این خاطره شوق انگیز روی دیگر سکه خاطره ای حزن انگیز نیز برایتان روایت کنم.در ترم آخر به دلیل اینکه از هم کلاسی ها جلو افتاده بودم، برخی از دروس از جمله درس حقوق بین الملل ارائه نشده بود. تنها دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود که می توانستم به صورت مهمان آن درس را اخذ کنم.این درس توسط آقای محمود صور اسرافیل ارائه شده بود ومن به عنوان مهمان در کلاس ایشان حضور یافتم. در اولین جلسه، ایشان با مهابتی خاص وارد کلاس شد و ما همه به احترام استاد برخواستیم. زمانی که همه بر صندلی ها ارام و قرار یافتیم، ایشان نگاهی به چهره ها انداخت وتا چشمانش بر چهره من متمرکز شد، گویا از ریش سیاه وقیافه حزب الهی من خوشش نیامد وآمرانه اعلام کرد که شما در کلاس من شرکت نکنید؟ گفتم چرا استاد؟ گفت همین که گفتم.من برای اینکه اوضاع خرابتر نشود،سکوت کردم وبر دفترم متمرکز شدم وبا خود اندیشیدم که چکار کنم؟ اگر ایشان مرا از این درس محروم کند فارغ التحصیل نخواهم شد وهمه تلاشها برای اتمام  سه ساله دوره کارشناسی بلا اثر می شد ومهمتر از آن قبولی در امتحان کارشناسی ارشد که حتمی می نود کان لم یکن تلقی می گردید و... اینجا بود که مصمم شدم علیرغم میل استاد در جلسات کلاس حضور یابم که همین طور هم شد. آن درس را بیش از معمول مطالعه کردم تا استاد به خاطر امتحان خوبم از قیافه نه چندان دوست داشتنی ام (البته برای او) صرفنظر کند.( عکس آن دوران هم اکنون در سایت خودم موجود است).سوالات امتحان را بسیار عالی پاسخ دادم.در یکی از روزهای بعد از امتحان تصمیم گرفتم به دانشکده حقوق دانشگاه تهران بروم تا اگر جناب صوراسرافیل نمرات را به آموزش داده اند نمره را از آموزش دانشکده بگیرم وبه آموزش دانشگاه شهید بهشتی تحویل دهم. از شانس بد تا وارد دانشکده شدم صور اسرافیل نیزدر حالی که برگه های امتحانی در دست داشت از راه رسید. دانشجویان دور اورا گرفتند وبا او به اتاقش رفتیم. زمانی که بر صندلی قرار گرفت، دانشجویان هر کدام به نوبت نمره خود را سوال کردند ومن نیز نمره خود را پرسیدم. تا اسمم را اعلام کردم در حالی که سرش پایین بود وقیافه مرا نمی دید گفت نمره شما بسیار عالی شده ومن چون نمره 20 نمی دهم به شما 5/19 داده ام. او از یکی از دانشجویان خواست تا نمرات را از ورقه های امتحانی به برگه ریز نمرات منتقل کند ،تا به آموزش دانشکده تحویل دهد.من با اطمینان از نمره و با خوشحالی اتاق استاد را ترک کردم ودر پاگرد بالای پله ها منتظر ماندم تا پس ازتحویل نمره ها، نمره ام را از آموزش گرفته وبه دانشگاه شهید بهشتی ببرم. چند دقیقه ای گذشت در حالی که استاد نمرات را به آموزش می برد دوباره چشمش به من افتاد وپرسید ای راستی اسم شما چه بود؟ ومن تا اسمم را اعلام کرد همانجا برگه ریز نمرات را روی دیوار پله ها گذاشت و5/19 را تبدیل کرد به 5/14؟؟ وقتی از ایشان پرسش کردم که چرا؟ گفت اگر یک بار دیگر حرف بزنی نمره ات می شود5/8 وبرای بار دوم 5/2 . وطبیعی بود که من از ترس سکوت کنم وایشان به راه خودش ادامه داد.پس از چند دقیقه ای به اموزش رفته ونمره را گرفته وبا روحی محزون و مجروح عازم دانشگاه شهید بهشتی شدم.خدایش رحمت کند.    آری با این تلخ وشیرینی ها دوره لیسانس را سه ساله سپری کرده ودر همان سال در دوره کارشناسی ارشد در دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شدم وتحصیلم را  در همان دانشکده صور اسرافیل ادامه دادم.یاد آن ایام گرامی باد.
  • مجتبی مقصودی
۱۱
بهمن
"روی خطوط موازی"  شعری از هاشم اکبریانی به مناسبت یاد ایام   از جمله دوستان گرانقدری که از هم کلاسی های دهه 1360 دانشگاه تهران بوده و امروز از شاعران، نویسندگان و روزنامه نگاران مطرح  وصاحب نام کشور محسوب می شود محمد هاشم اکبریانی است. اکبریانی در سال های اخیر چهره نام آشنا و پر کاری محسوب می شود که در هر دو حوزه نظم و نثر و نیز داستان های بلند و کوتاه صاحب آثار بسیاری است. دفترهای شعر؛ "نیست تا نیست" ( نشر ثالث)، "نیم غبار دلخوشی" ( آمیتیس ) در حوزه نظم پارسی و کتاب های "هذیان"، "چهره مبهم" ( نشر آموت)، "آرام بخش می خواهم" ( نشر افکار )، "باید بروم" ( نشر چشمه )، "عذاب ابدی" (نشر ثالث)  در حوزه داستان نویسی از جمله آثار این فعال ادبی و اجتماعی است.    هاشم اکبریانی به مناسبت برگزاری گردهمایی یاد ایام که با حضور 150 نفر از دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاه تهران از سوی دکتر مجتبی مقصودی و انجمن علوم سیاسی ایران در روز نهم بهمن در خانه اندیشمندان علوم سیاسی  برگزار شد قطعه شعر منتشر نشده ای را که از اعماق دل برآمد و بر دل نشست را قرائت کردند که با رویکردی نوستالژیک حال و حوای کوی دانشگاه و فضای دهه 1360 ه. ش را نزد مخاطب ترسیم نمود. با هم این قطعه شعر را می خوانیم: روی خطوط موازی   کلمات از مسیر خود خارج شده‌اند گمان نمی‌کردم در چهل و هفت سالگی قاشق و چنگال آشپزخانه‌ام بیفتد به سلف خوابگاه امیرآباد و صبحانه‌ام پر شود از خامه و مربای فروشگاه آقا ناصر و چایم مزه چای کافی‌شاپ دانشکده حقوق و علوم سیاسی در طبقه اول را بدهد   مدتی است نیمه‌های شب از خواب می‌پرم و باید کمی بگذرد تا به خود بیایم و مطمئن شوم روی تخت خوابگاه نیستم و خبری از محسن و علیرضا و محمد و اصغر نیست   این روزها در تابلوی اعلانات اداره‌ام روی همه بخشنامه‌ها نمرات دانشجویان ورودی 63 را می‌بینم و قبل از همه سراغ نامی می‌روم که اگر نمره الف گرفته باشد همه دوستان را به بهانه دروغ ازدواج برادرم به عصرانه دعوت می‌کنم. آن دوست هنوز هم نفهمیده است الفِ قامت او ستون لبخندم در روزهای آوارگی بود   این روزها هر بحث سیاسی و تاریخی و فکری که می‌شنوم                                           از هر شبکه‌ای که باشد اطرافم را دیوارهای اتاق 12 در ساختمان 23 پر می‌کنند     وقتی خبر بازداشت رجایی و زیدآبادی به گوش می‌رسد به سفری که باید می‌رفتم بی‌اعتماد می‌شوم من هنوز هر وقت دست به جیب می‌برم بهت بیرون می‌آید گفتند: «دهدشتی که به جبهه رفت دیگر نخواهد آمد» و علی       که فامیلش را زمان بی‌رحمانه از من دزیده است نمی‌دانم تشنگی‌اش از جنس چه بود که فقط مرگ سیرابش کرد مرگ هیچگاه شرمگین نمی‌شود حتی اگر نامش خودکشی باشد   آن روز که به دانشکده رفتم درخت‌های پایین حیاط سلام نظامی دادند و این یعنی من هنوز ژنرال جهانی هستم که خود آن را می‌سازم و می‌بینم   من هنوز عاشقم و می‌دانم دلم در کلاس «اندیشه‌های سیاسی در قرن بیستم» مانده است؛ دختری که هیچ وقت نشناختمش نگاهش به نگاهم افتاد   حتم دارم جغدی که در آن تاریک‌روشنای پس از غروب پاییزی روی بام دانشکده نشسته بود آوازش شوم نبود نفس‌ها را زیر بال آن جغد گذاشته‌ام تا گرم بماند   من هم‌چنان با رفاقت و با آب می‌رقصم از داستان علومی عشق به انسان می‌چینم با صیادی به کافه می‌روم از صدری حرف‌هایی می‌شنوم که التهاب سیاسی روزنامه‌ها را ندارد و کاشی را استاد خطاب می‌کنم و هر دو می‌خندیم   من هم‌چنان زنده‌ام هر روز که از کوچه فیس‌بوک می‌گذرم درِ خانه سلاله را می‌زنم و می‌گویم «سلام همسایه، مراقب لبخندت باش، مدتی است دزدها فقط لبخند می‌دزدند» از باغچه افسانه هم کلماتی می‌چینم و در گلدان پشت پنجره می‌کارم و در حیاط ناصر و جمال فرشی پهن می‌کنیم و زیر سایه نقاشی‌ها و جملات دریایی‌شان دو سه استکان احوالپرسی می‌نوشیم                                درست به صمیمیت نوشیدن چای                                در سبزه‌های خوابگاه
  • مجتبی مقصودی