دکتر مجتبی مقصودی

دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی


دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
از علوم انسانی تا تغییر ساختارهای اجتماعی مینا علی‌اسلام ، روزنامه فرهیختگان، شماره 1435، پنجم مرداد 1393    قاسم افتخاری به ژرف‌اندیشی و پیشگامی در تحصیل و تدریس علوم سیاسی و روابط بین‌الملل شهره است. اغلب اساتید برجسته علوم سیاسی، روابط بین‌الملل، حقوق و برخی شاخه‌های علوم اجتماعی از شاگردان این استاد بوده‌اند. به‌حق می‌توان او را پدر علم سیاست نوین ایران در کنار مرحوم حمید عنایت دانست. این استاد برجسته تاکنون با هیچ رسانه مکتوبی مصاحبه نداشته است. از این رو فرصتی طلایی برای ما فراهم آمد تا بتوانیم با استاد افتخاری گفت‌وگویی پیرامون وضعیت علوم اجتماعی و علوم انسانی در ایران داشته باشیم. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.        آقای دکتر شما از منظر تخصصی به موضوع علوم انسانی و علوم سیاسی پرداخته‌اید. به نظر شما تمایز علوم انسانی با سایر علوم در چیست؟به دلایلی که به واقع برای خود من هم مشخص نیست، رشته عظیمی از مطالعات علوم انسانی گم شده که علوم اجتماعی نام دارد. این دو علم کاملا با هم متفاوت است. علوم انسانی، علوم قدیمه هستند در حالی که علوم اجتماعی، علوم جدیده‌اند. بعد از شکل‌گیری جنبش‌های فکری چون رنسانس یا عصر روشنگری، اصلاحاتی در علوم شکل گرفت و مشخص شد که رویدادهای اجتماعی معلول عمل انسان‌هاست و تعبیرهایی چون اقبال و سرنوشت و تقدیر و مشیت و خواست خدا همگی متافیزیکی هستند. بعد از آن جنبش‌ها، سرانجام این نظر پذیرفته شد که آنچه در جوامع رخ می‌دهد نتیجه عمل انسان‌هاست. بر این اساس باید علت پدیده‌های اجتماعی را به جای تفسیرها و تعبیرهای متافیزیکی در درون جامعه جست‌وجو کرد. اینکه چرا جنگ می‌شود یا قحطی بروز می‌کند یا مسائلی چون عشق و نفرت و... همگی ریشه در درون انسان‌ها دارد. به این ترتیب مطالعه انسان به‌وسیله انسان از همان زمان جدی گرفته شد و پدیده‌های انسانی به‌عنوان یک موضوع قابل مطالعه در دستور کار دانشمندان قرار گرفت. قبل از آن هر رویدادی را به سرنوشت و اقبال و مشیت و گردش ستارگان نسبت می‌دادند. می‌توان گفت که از قرن هجدهم به بعد دانشمندان متوجه شدند که از انسان دو عمل متفاوت در دو شرایط متفاوت سر می‌زند. یک رشته از عمل انسانی می‌تواند بدون نیاز به حضور انسان‌های دیگر صورت گیرد مانند شعر گفتن، رمان نوشتن، نقاشی کردن، اندیشیدن، به فلسفه و الهیات و متافیزیک پرداختن و از این قبیل. اعمالی که از انسان به تنهایی سر می‌زند را پدیده‌های انسانی نامیدند. رشته‌ای دیگر از اعمال، از یک انسان تنها برنمی‌آید و برای تحقق این اعمال به جمعی از انسان‌ها نیاز است. مانند دزدی کردن، جنگیدن، دوست داشتن، نفرت داشتن و... که به پدیده‌های جمعی شهرت یافتند. از مطالعات پدیده‌های انسانی که قدمتی به اندازه حضور انسان در کره خاکی دارد، علوم انسانی پدید آمد و از مطالعه پدیده‌های جمعی، علوم اجتماعی پدید آمد که علوم جدید و مطالعاتی موخر است. بر این اساس علوم انسانی بسیار قدیمی و سنتی است و به هزاران سال قبل باز می‌گردد اما علوم اجتماعی جدید بوده و به مطالعه عمل انسان‌ها در جمع و ریشه‌یابی چگونگی به وجود آمدن پدیده‌های اجتماعی می‌پردازد.     با توجه به قدمت علوم انسانی و جدید بودن علوم اجتماعی، این سوال اساسی پیش می‌آید که چرا امروزه علوم انسانی در دستور کار قرار گرفته و علوم اجتماعی به فراموشی سپرده شده است؟ یا به تعبیر دیگر چرا علوم جدید را رها کرده و علوم سنتی را مورد توجه قرار داده‌ایم؟تمام رشته‌هایی که در دانشگاه‌ها با آن سر و کار داریم به استثنای معدودی از رشته‌ها چون نقاشی و رمان‌نویسی و... همگی در زمره علوم اجتماعی هستند و علوم سیاسی نیز مشخصا زیرمجموعه علوم اجتماعی است.     به نکته مغفول‌مانده‌ای اشاره کردید که باید ریشه‌یابی شود. به اعتقاد شما علت تمرکز بر علوم انسانی و فراموشی بخش عمده‌ای از علوم اجتماعی در ایران چیست؟یک علت این است که هنوز برخی قبول نکرده‌اند که رویدادهای اجتماعی، معلول عمل انسان‌ها هستند و همچنان به سرنوشت و تقدیر و مشیت اعتقاد دارند. نکته دیگر این است که علوم جدید روی‌هم‌رفته در ایران مورد شک و تردید است چراکه این علوم با مفاهیم و ساختارهای سنتی سازگاری ندارد. البته دلایل دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد. بر این اساس در جوامع سنت‌زده، بیشتر تعابیر و مفاهیم سنتی مسلط می‌شوند و گرنه در هیچ کجای جهان علوم انسانی و علوم اجتماعی با هم تداخل ندارند و یکسان گرفته نمی‌شوند. در کشورهای دیگر دپارتمان‌های علوم انسانی و دپارتمان‌های علوم اجتماعی به کلی از یکدیگر جدا هستند. البته قبل از انقلاب، صرفا صحبت از علوم اجتماعی در ایران بود و علوم انسانی جایگاه خود را داشته و در حاشیه علوم جدید، طرفداران خود را داشتند. آنچه در جامعه برای ما اهمیت دارد این نیست که چه کسی چه فکری می‌کند بلکه این است که چه کسی چه عملی را انجام می‌دهد. هر عملی هم در مقابل انسان‌های دیگر انجام می‌گیرد و بر این اساس، عمل، رابطه‌ای میان انسان‌هاست و نتیجه اعمال، پیامدهایی را به بار می‌آورد که هم افراد و هم جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد.     با توجه به قدرت دیدگاه‌های سنتی در جامعه ایران، آیا می‌توان همین قدرت را عامل ضعف علوم اجتماعی و رشته‌های جدید علمی در ایران دانست؟بی‌تردید همین‌طور است. هر نوع پیشرفت در هر زمینه‌ای ابتدا باید در مغز انسان صورت گیرد. این انسان است که خلق عمل می‌کند. دیگر انسان موجودی مقلد و بی‌اثر و اسیر در دست سرنوشت نیست بلکه به مولد، خالق و موثر تبدیل شده است. بنابراین دو نوع انسان وجود دارد؛ از دیدگاه سنتی، انسان همچنان تحت تاثیر سرنوشت است اما از دیدگاه جدید، سرنوشت انسان در دست خود اوست. اگر قبول نداشته باشیم که سرنوشت‌مان در دست خودمان است، نمی‌توانیم حس خلاقیت داشته باشیم. اگر بر این باور باشیم که پاسخ هر مساله را یک عده‌ای می‌دانند، به تناسب موضوع به آنها مراجعه می‌کنیم. در جوامعی که آزادی بیان و کشمکش فکری و تحلیلی با چالش همراه است و عقاید مختلف و متعارض به صورتی باز مطرح نمی‌شوند، فکر هم رشد نمی‌کند و چون فرهنگ هم جزئی از فکر انسان است، بدون‌تغییر باقی می‌ماند. بنابراین همه قوای ذهنی و عقلی انسان منفرد رشد نیافته باقی می‌ماند و به‌دنبال آن جامعه تحت تاثیر قرار می‌گیرد. میان عالم فکر و فرهنگ و عالم زندگی و تمدن رابطه مستقیمی وجود دارد. شما می‌توانید پیشرفته‌ترین تکنولوژی را خریداری کنید اما این بدان معنا نیست که فرهنگ شما رشد کرده است چراکه از اندیشه پشت این تکنولوژی بی‌بهره هستید. این پیشرفت، عاریه‌ای است. یک کشور نمی‌تواند از یک سو به سرنوشت اعتقاد داشته باشد و از سوی دیگر یک مدل اقتصادی موثر را برای پیشرفت کشور انتخاب کند.    به هر حال در کشور ما علوم اجتماعی کمتر شناخته شده و مثلا به علوم سیاسی در چارچوب علوم انسانی پرداخته می‌شود. این نوع نگاه چه تاثیری بر سیاستگذاری‌ها، ساختاربندی رشته‌های درسی و مجموعه دانشگاهی و علمی کشور دارد؟تولیدات علمی، نوعی کالا هستند. آنچه برای خود تولید کنیم، کالا نیست اما آنچه را که مازاد بر مصرف خود تولید می‌کنیم، کالا نام دارد. انسان هم کالای مادی تولید می‌کند و هم معنوی. تولید کالا در زمینه علم شباهت زیادی به تولید کالا در عرصه اقتصادی دارد. اگر برای یک کالا تقاضا زیاد باشد، تولید افزایش یافته و کیفیت ارتقا پیدا می‌کند. در این میان هم تولید‌کننده و هم توزیع‌کننده منتفع می‌شوند. اما اگر برای یک کالای علمی، مصرف کننده‌ای وجود نداشته باشد، به تدریج تولید و توزیع آن متوقف شده یا با کیفیتی پایین ادامه خواهد یافت. واقعیت این است که در ایران علم سیاست مشتری ندارد و به همین دلیل کششی برای تولید ندارد. سیاست بالاخره با مدیریت کلان جامعه سرو کار دارد. در سیاست، کل جامعه اعضای یک شرکت هستند و هر کدام با یک حق رای، از حقوق برابر برخوردارند. این شهروندان هستند که عده‌ای را به‌عنوان مدیر شرکت انتخاب می‌کنند. اینجاست که انتخاب کننده، شهروندان هستند و آنها می‌توانند یک مدیر را عزل یا مدیری را نصب کنند. سیستم حکومت بر این اساس است و چنانچه اعتقاد بر این باشد که منشا حکومت مردمی است، این حق برای شهروندان ایجاد می‌شود که برای اداره امور مشترک شان عده‌ای را برگزینند و در صورت صلاحدید او آنها را کنار گذارند. متاسفانه در کشورهای عقب افتاده‌تر، عکس این روند را شاهدیم. یعنی جای خالق و مخلوق عوض می‌شود. در کشورهای دموکراتیک، خالق مردم هستند، آنها سیاست را تعیین می‌کنند، زمام امور را در دست دارند و فرمانروا هستند. در جوامع عقب مانده، شهروند، فرمانبر و مستخدمین، فرمانروا می‌شوند. باید بررسی کنیم که سیاست بر مبنای کدام مدل در حال اجراست؛ اگر با ملاک‌های سنتی باشد که فرمانروا از جایی دیگر تعیین می‌شود و به دلخواه خود اعمال قدرت می‌کند، سیاست قابل تدریس نیست و خریداری ندارد. در این کشورها، سیاست به معنای جدید آن خریداری ندارد. سیاست عبارت است از نشان دادن راه و روش مناسب برای اداره موثر جامعه و حفظ منافع عام کشور. در صورتی که نقش‌ها برعکس شوند، همه این مفاهیم بی‌معنی می‌شوند، دیگر با شهروند مواجه نیستیم بلکه با توده‌هایی از مردم مواجهیم. علم سیاست در ایران صرفا متشکل از دانشکده‌های سیاسی و دانشجویانی است که روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود. هر آنچه در این چارچوب بیان می‌شود، صرفا تکرار است و حاوی نکات جدیدی نیست. نکته اینجاست که تعدد مهم نیست بلکه تنوع است که اهمیت دارد.     فارغ از این بحث این پرسش نیز قابل طرح است که چرا علوم اجتماعی و علوم سیاسی در ایران ادامه حیات داده و می‌دهند؟واقعیت این است که بخشی از این علوم جنبه صنفی پیدا کرده است. عده‌ای علوم سیاسی خوانده‌اند و در تداوم و تولید این علم ذی نفع هستند. همچنانکه یک فیلسوف نمی‌خواهد فلسفه را رها کند، سیاستمدار هم خواهان تداوم رشته علوم سیاسی است. عده‌ای به علوم اجتماعی و علوم سیاسی به‌عنوان صنف خود می‌نگرند که باید ادامه حیات داشته باشد. بخشی از دلایل تداوم این علوم در ایران هم جنبه تجملی دارد. اگر دولت بودجه‌ای برای این علوم تخصیص می‌دهد، دانشجویانی تربیت می‌شوند و پژوهش‌هایی در این حوزه‌ها صورت می‌گیرد، می‌توان در مقایسه با مثلا کشوری چون ترکیه مدعی شد که در ایران هزاران نفر در عرصه علوم سیاسی تحصیلکرده، فارغ‌التحصیل شده و مشغول کار هستند.    با این نوع نگاه، نمی‌توان تداوم صوری و شکلی علوم اجتماعی و سیاسی در ایران را دارای دستاورد دانست. آیا شما باور دارید که این علوم در ایران فاقد کارایی و دستاوردهای ارزشمند بوده‌اند؟دو نظریه در این خصوص وجود دارد. آموزش عالی می‌تواند سیاست‌محور یا جامعه‌محور باشد. آموزش عالی سیاست‌محور بیشتر به جنبه‌های کاربردی علم نظر دارد. تلاش در این زمینه تربیت افرادی است که بتوانند مشکلاتی را حل و فصل کنند. اما در آموزش عالی جامعه‌محور این اعتقاد وجود دارد که دانشجو حتی اگر به اشتغال هم نرسد، همان درسی که تحصیل کرده به تحول فکری او و نهایتا تحول جامعه او کمک خواهد کرد. ذات تحصیل حتی اگر به شغلی هم منجر نشود، مثبت و موثر است و حداقل سطح فکری فرد و جامعه را دگرگون می‌سازد. از این منظر، دانشگاه آزاد اسلامی برای جامعه ایران بسیار مفید بوده است. من در ابتدا با تاسیس این دانشگاه مخالف بودم و فکر می‌کردم که سطح علمی کشور را پایین می‌آورد. اکنون این دانشگاه در هر گوشه کشور شعبه دارد و موجب گسترش فرهنگ دانشگاهی و علمی در سراسر ایران شده است. حاصل کار بسیار مفید بوده حتی اگر اغلب فارغ‌التحصیلان بیکار باشند. وجود فارغ‌التحصیلان بیکار خود یک محرک است.    آیا سال‌ها تدریس و تحصیل و سیاستگذاری در رشته‌های علوم اجتماعی و سیاسی در ایران به نتیجه‌هایی ملموس و تاثیرگذار رسیده است؟ آیا حاصل کار تا به اینجا، محرک‌های موثر و سازنده و مولد بوده‌اند؟اعتقاد دارم که جامعه ما آبستن است و اکنون درد زایمان دارد چراکه میان ساختار و فرهنگ جامعه هیچ تناسبی وجود ندارد. تعداد فارغ‌التحصیلان و اساتید این علوم نسبت به جمعیت کشور به‌طور چشم‌گیری افزایش پیدا کرده است. در مورد افرادی که وارد این علوم در سطح دانشگاه می‌شوند، دو مساله وجود دارد؛ اول اینکه استادان به آنها چه ارائه می‌دهند و دوم آنکه محیط دانشگاه چگونه است. هر فردی با ورود به دانشگاه فکرش دگرگون می‌شود چراکه فارغ از مطالب ارائه شده به دانشجو، محیط دانشگاه، محیطی خاص است. این محیط تاثیرات خود را بر دانشجو و فارغ‌التحصیل دارد. اگر یک جمع دانش‌آموز دبیرستانی را فرض کنیم، میان شناخت اجتماعی آنها در دوران دبیرستان و شناخت اجتماعی‌شان بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه تفاوت چشمگیری وجود دارد. علت این است که دانشگاه ذاتا به جز علم نمی‌تواند چیز دیگری تولید کند. ساختار سیاسی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی ما هیچ تناسبی با محتوایش ندارد. درست است که ما ایرانی‌ها در طول سالها یاد گرفته‌ایم که نوعی ریاکاری کنیم و چهره‌ای دیگر از خود نشان دهیم اما اگر با هر کسی در خلوت تنهایی‌اش بنشینی، پی می‌بری که میان آنچه اظهار می‌کند و آنچه دارد، فاصله بسیار است.    در خاتمه جویای راهکارهای پیشنهادی شما برای رفع ضعف‌های موجود در عرصه علمی و اجتماعی کشور هستم. اعتقاد دارم که تغییر جوامع به دو صورت ممکن است؛ اول تدریجی و طبیعی و دوم شتاب‌زده و ناگهانی. واقعیت این است که هیچ جامعه‌ای در جهان امروز نمی‌تواند بدون اصلاح و تغییر ادامه حیات دهد. اگر در برابر تغییر، مقاومت کنیم، متلاشی می‌شویم به مانند گلدانی که به مرور ریشه‌های گیاه در آن رشد می‌کند اما ظرفیت گلدان همچنان ثابت است. این گلدان نهایتا ترک خواهد خورد. دو حالت وجود دارد؛ یا می‌توان گلدان کوچک را با گلدان بزرگ تعویض کرد یعنی ساختار را تغییر داد، یا می‌توان بر ادامه حیات آن گیاه در محیط کوچک گلدان اصرار داشت که به شکستن گلدان می‌انجامد. معتقدم که تعویض گلدان به مراتب بهتر از آن است که اجازه دهیم گلدان نابود شود. با این تفاسیر و با توجه به وضعیت فرهنگی و اجتماعی ایران، تغییر اجتناب‌ناپذیر است. شاید ماه‌های پایانی یک حاملگی باشد اما چه بهتر که این زایمان طبیعی باشد. اکنون محتوا و ساختار با هم کاملا متفاوتند، تغییر اجتماعی در ایران صورت گرفته و تغییر ساختار باقی مانده است.