دکتر مجتبی مقصودی

دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی


دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

نگاه حذفی و تشدید منازعات در خاورمیانه

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ

گفتگو  و تعامل تنها راه نجات خاورمیانه و ضرورت شکل گیری کمپین صلح خواهی

مصاحبه با خبر آنلاین

سعید جعفری/ سه شنبه 20 بهمن 1394

/ http://khabaronline.ir/

مقصودی: تنها راه نجات خاورمیانه گفتگو، تعامل و شکل گیری اعتدال با محوریت ایران، ترکیه و عربستان است

بین الملل > دیپلماسی -

 رئیس سابق انجمن علوم سیاسی ایران در کافه خبر معضلات و مشکلات پیرامون عدم شکل گیری تفکر صلح خواهی در منطقه خاورمیانه را مورد بررسی قرار داد.

سعید جعفری   

  نگاه حذفی تنها به تشدید منازعات منتج می شود. این جمله کلیدی گفتگوی حاضر است. مصاحبه با رئیس سابق انجمن علوم سیاسی ایران. مجتبی مقصودی به کافه خبر آمده بود تا درباره راهکارهای ترویج اندیشه صلح طلبی بگوید.

رئیس انجمن مطالعات صلح معتقد است "دو عامل سبب جدی تر شدن مفهوم صلح خواهی در منطقه خاورمیانه شده است. نخست واقع گرا شدن نخبگان و دیگری حس ناامنی و خشونت از سوی توده مردم". این دو مولفه باعث شده تا امید برای شکل گیری کمپین صلح خواهی در منطقه تقویت شود. استاد علوم سیاسی  دانشگاه آزاد اسلامی. واحد تهران مرکز  همچنین بر این نظر است "تفکر حذفی و هویت سازی های ایدئولوژیک جز بر سامان ناامنی و خصومت ورزی برقرار نخواهد بود". مقصودی همچنین ترویج نگاه بین الاذهانی و فهم مشترک را راهکاری ضرورری برای دستیابی طرف های مختلف مناقشه به منافع ارزیابی کرد و اظهار داشت "جز با در نظر گرفتن منافع همه گروه های حاضر، صلح و آرامش حاصل نمی آید". مشروح پرسش و پاسخ ما با عضو هیئت مدیره انجمن علوم سیاسی ایران را در ادامه می خوانید.    

   بحث را با موانع شکل گیری مفهوم و اندیشه صلح در منطقه خاورمیانه آغاز کنیم. ما عموما از جنگ به معنای خشونت آمیزش زیاد می شنویم و مفاهیم و اندیشه های جنگ شناسی بیش از صلح شناسی مورد عنایت قرار می گیرد و مبنای عملی اش هم دیده می شود. ولی تلاش ها در جهت تبیین و تسری صلح در منطقه کمتر دیده می شود. ریشه یابی و ریشه شناسی این بحران به کجا باز می گردد؟ به روحیات مردم منطقه مربوط است، کم کاری نخبگان را باید مسئول بدانیم یا عوامل دیگری مورد توجه است؟   

  در منطقه خاورمیانه ما با دو دسته نیروها مواجه هستیم. اگر بخواهیم سنجشی میان این نیروها داشته باشیم به نظر می رسد به دلایل متعددی وزن نیروهای صلح طلب و مصالحه جو تضعیف شده و جایگاه و پایگاهشان را از دست داده باشند. یک دلیل  تضعیف وضعیت و جایگاه طبقات متوسط اجتماعی و اقتصادی به دلیل تحولات اخیر باشد که در نتیجه توان این نیروها رو به تنزل گذاشته است. 

   نکته کلیدی این صلح خواهی با تجربیات قبلی در این است که مطالبه ی جدید غیر سیاسی است؛ بدین لحاظ، صلح فی النفسه در حال تبدیل شدن به یک مفهوم ارزشی است. مشخصا در این سال ها جایگاه و پایگاه اقتصادی طبقه متوسط مطالبه گر در اکثر این کشورها تضعیف شده است. دومین عامل هم این است که اگر در گذشته نوعی فضای رقابتی میان شرق و غرب وجود داشت و روشنفکران با مددجویی از این رقابت به تبیین نظرات خود و یارگیری می پرداختند و قدرت مانور داشتند، با تغییر فضا و یکدست شدن فضا به نفع سرمایه داری لیبرال، مواضع نیروهای فرهنگی و روشنفکری صلح طلب تضعیف شده است. تجربه دیگری هم که حاصل آمد تجربه سیاست خیابانی است. یعنی فهم سیاسی، سیاست در جایگاه آرمانی و مدینه فاضله تا اندازه ای رنگ باخت. بخش هایی که تولید کننده اندیشه و ایده و عمل بودند و نهایت آن ایده های روشنفکری بودند به دولت هایی انجامید که خیلی مطلوب نظر جامعه روشنفکری نبود و در نتیجه سرخورده از آن نگاه آرمانی از دولت های سوسیالیستی در سطح منطقه گرفته تا دولت های ناسیونالیستی عربی و حتی برخی از دولت های اسلامگرا در کل جامعه مشاهده شد و موجبات سرخوردگی جریان های آوانگارد جامعه گردید.    به نظر می رسد نیروهایی که با آگاهی و فهم درست می توانستند پیش قراول اندیشه و پرچم صلح شوند به دلایلی چون تجربه تاریخی، ناتوانی در برآورده ساختن نگاه  و ایده های آرمانی در استقرار دولت های دموکراتیک به حاشیه رانده شدند. نقش نظام های اقتدارگرا و ایدئولوژی های اقتدارگرا و حامیان آنها افزایش پیدا کرد. در واقع در پی استقرار و روی کار آمدن دولت های اقتدارگرای ایدئولوژیک شاهد رادیکالیزه شدن کل فضای منطقه هستیم. یعنی با هویت سازی های افراطی و ایدئولوژیک عملا جوامع آنتاگونیستی و تضادها ترمیم ناپذیر و آشتی ناپذیر شد.       این تعارضات موجب ظهور بخشی از آن نیروهایی شد که از آن تحت عنوان سیاست خیابانی یاد می کنیم. سیاستی که در عرصه و کف خیابان ها می گذشت. در گذشته اگر فهم فلسفه و نگرش سیاسی جایگاه ویژه ای در اندیشه داشت الان بخش زیادی از اینها در پناه و مقابله با عمل سیاسی رنگ می بازند. چه بسا در جبهه صلح خواهان در منطقه خاورمیانه ده ها و صدها میلیون باشند ولی کم توان هستند و ابزارهای لازم را ندارند. شاید مهم ترین ابزارشان ابزارهای رسانه ای و نهادهای مدنی باشد. ولی واقعیت این است در مقابل آن، پول، امکانات نظامی  و ابزارهای سرکوب و منافع در دست نیروهایی متمرکز شده که خواهان صلح نیستند. در واقع؛ در ستیزه فکری، اندیشه ای و عملی میان صلح خواهان و ستیزه جویان بر مبنای منافع، سیاست خیابانی شکل گرفته و نیروهای تعالی طلب، صلح خواه و مصالحه جو را به حاشیه راند. اگر چه به لحاظ عددی و کمی تعداد نیروهای صلح طلب بسیار زیاد است، به لحاظ فکری، اندیشه های والایی دارند ولی در عمل، نظام های سیاسی اقتدارگرا در پناه حمایت های مالی، رسانه ای، دولتی و ظرفیت سازی و حمایت های قانونی و غیر قانونی عملا نیروهای اقلیت را در کل منطقه کنار زدند.   

 پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که این ضعف در تدوین راهبردها از سوی صلح طلبان نشات می گیرد یا باید آنرا متاثر از باور غلط جامعه بدانیم و شاید باید نوعی شیفت اندیشه ای و باوری میان اهالی آن جامعه صورت گیرد که حمایت ها از گروه های صلح طلب بیشتر شود؟ 

  اگر بخواهیم واقع بینانه موضوع را بررسی کنیم باید هر دو وجه را مورد عنایت قرار دهیم. باید به الزامات اجتماعی و سیاسی در سطح منطقه توجه کنیم.  الان موضوع صلح  موضوع عمومی تر  و فراگیرتر شده و در حال شدن باشد. شاید این ادعای بزرگی به نظر بیاید ولی با توجه به اینکه در کل خاورمیانه جنگ و درگیری و منازعه به چشم می خورد این نیاز و الزام بیشتر عمومی شده ولی تا زمانی که این نیاز و الزام عینی باشد و "تا زمانی که ما نتوانیم یک استراتژی و برنامه مشخص و چارچوب عملیاتی از منظر جامعه فکری تدوین کنیم هرگونه صلح خواهی ابتر خواهد ماند".  بدین لحاظ، چه بسا ده ها میلیون انسان علاقه مند به صلح وجود داشته باشد ولی از برنامه عملی و کاربردی برخوردار نیستند. ما به برنامه های عملگرایانه و کم هزینه نیاز داریم. با شما هم داستان هستم که بخشی از اینها به ناکارآمدی، بی برنامگی و کم توانی نخبگان مربوط است ولی در مجموع فکر می کنم بخشی از آن نخبگان در اکثر کشورهای منطقه به این جمع بندی می رسند و در حال نهادسازی هستند و تلاششان بر این است جامعه را با موضوع صلح هم داستان کنند. 

  اما چه تفاوتی بین این تجربه و موارد پیشین وجود دارد؟ چرا باید به روند جدید امیدوارتر باشیم؟ آن هم در شرایطی که جوامع آنتاگونیتسی تر و تضادها ترمیم ناپذیرتر شده است؟ 

  تفاوت این صلح خواهی با تجربیات قبلی در این است که جریان جدید غیر سیاسی است و صلح فی النفسه در حال تبدیل شدن به یک مفهوم ارزشی است. یعنی در گذشته ما صلح و امنیت برای توسعه داشتیم ولی الان خود صلح یعنی وجود فضایی آرام که در آن دوستی و مصالحه و صلح به چشم بخورد در حال تبدیل به یک ارزش است برخلاف گذشته که صلح، دست آویز سیاسی بود الان بخشی از بدنه نیروهای اجتماعی، فارغ از ملاحظات سیاسی با دغدغه اینکه صلح یک الزام برای امروز و آینده وطن و کشورمان است آن را به یک پارادایم عمومی تبدیل کرده اند.  یکی دیگر از تفاوت ها در این حرکت جدید  این است که  در گذشته روشنفکران ما به مثابه نیروهای آوانگارد از صلح سخن می گفتند اما در وضعیت کنونی  و با توجه به اینکه فاصله میان روشنفکران و توده ها کمتر از گذشته شده. صلح خواهی به مطالبه مشترک همه نیروهای مستقل، روشنفکران و مردم عادی تبدیل شده است که تاحدودی متاثر از رسانه ها است، این حرکت به صورت تجمعی و همنوا میان توده های مردم و روشنفکران به پیش می رود. پس این یک پروژه عمومی شده است.اگر در گذشته هر یک از آرمان های روشنفکری یک جزیره جدا و آرمان شهری در آسمان ها بود این بار این آرمان و هدف، مدینه ای است که به صورت مشترک در ذهن توده ها و نخبگان حضور دارد. البته امکان دارد تفاوت هایی در سهم، اندازه، نقش و چشم انداز وجود داشته باشد ولی همه می دانند وجود یک صلح پایدار، در حال تبدیل شدن به یک پاردایم است و به نظر من این یک ارزش است.     ولی به نظر می رسد موانع عمومی این روند جدی تر از آن چیزی باشد که شما به آن اشاره می کنید. با توجه به اینکه تضادهای قومی، نژادی و مذهبی در منطقه نه تنها کمتر شده که در حال گسترش تصاعدی است، ابعادش در حال پیچیده تر شدن است و حتی شاهدیم ابعاد تضادهای مذهبی حتی به درون-مذهبی هم تسری یافته است. مفهومی به نام داعش و افراط گرایی دینی که در ابعاد تازه در حال رخ نمایی است ما را با این حقیقت تلخ مواجه ساخته که اتفاقا ابعاد ماجرا خطرناک تر از چیزی است که مثلا چند سال پیش تحت عنوان القاعده و طالبان مشاهده می شد. در نتیجه ما با این جامعه ای طرفیم که اگر به باور شما لزوم توجه به صلح را بیش از گذشته مورد توجه قرار داده، اما از سوی دیگر سطح پیچیده تری از خشونت هم در آن نهادینه شده است.  

  با شما موافقم که موانع ما در برخی حوزه ها جدی تر شده است. اگر بخواهم یک کلمه تکمیلی در مقابل نکته صحیحی که شما اشاره کردید بیاورم مفهوم "منافع" است. یعنی منافع شفاف تر و آشکارتر شد و نیروهای مختلف فهم می کنند که دعوا بر سر چیست. دعوا بر سر منابع کمیابی است که همگان می خواهند از آن بهره مند شوند و در این بین عملا برخی از نیروهای حاکم حاضر نیستند توزیع متعادلی انجام دهند. همه صحبت از حقوق شهروندی، دموکراسی، انتخابات آزاد و … می کنیم ولی چه مقدار از ما پایبند به محتوای این مفاهیم هستیم. من با شما موافقم به این دلیل که منافع شفاف تر شد. اینکه شما در چه سمتی قرار دارید و من در چه سمتی مشخص تر شده است.   اینکه ایدئولوژی ها رنگ و لعابی برای کسب منافع و سرپوشی برای لاپوشانی منافع است عیان تر شده است. در نتیجه در کل منطقه شاهد ساختارها و نهادهای ساخته شده و انعطاف ناپذیری هستید که صاحبان قدرت ایجاد می کنند برای اینکه دیگران را از دستیابی به آن بر حذر دارند. اگر ما ملاحظات منطقه ای را مطرح می کنیم، اگر خواسته و مطالبات شهرها و مناطق مختلف را مطرح می کنیم درست هم هست به واسطه گسترش وسایل ارتباط جمعی مردم در دور افتاده ترین مناطق کشورهای خود در می یابند که باید از حق و حقوقی برخوردار باشند که در عمل، ساختار سیاسی از اعطای آن استنکاف می ورزد. در نتیجه این مطالبات علنی و عیان است. اینکه فرمودید شکاف ها بیش از گذشته شده من هم با شما موافقم. چون شما امروزه ابزارهای متنوعی برای سنجش ها و ارزیابی مدعاها دارید. شما به راحتی متوجه می شوید میزان شفافیت در کشورتان به چه اندازه است. نحوه توزیع مناصب چگونه است و میزان توزیع امکانات اقتصادی و پروژه های اقتصادی به چه صورت است.در نتیجه هر چه به جلو پیش می رویم جامعه در دورافتاده ترین نقاط با تبعیض و نابرابری آشنا می شوند. این تبعیض و نابرابری، این سیاست ها و رویکردهای دوگانه و گزینشی به شکاف، درگیری و مناقشه منجر می شود و حتی می تواند از درون خانواده هم شروع شود. چون آگاهی ها و حجم انتقال اطلاعات افزایش یافته است ما هم نسبت به ستم هایی که به ما روا می شود آگاه تر از گذشته هستیم. در نتیجه به رغم همه این اختلافات همه اطراف یک سفره نشستیم و در یک منطقه زندگی می کنیم. درگیری، جنگ و منازعه در درازمدت مرز و سرزمین نمی شناسد. اگر امروز در عراق است فردا به سوریه می رود، پس فردا به کویت و بعد هم به عربستان و در ادامه می تواند حتی خدای نکرده به کشور ما هم تسری یابد. در نتیجه بخشی از این صلح خواهی باز هم معطوف به منافع است و باید این نگرش را اصلاح کنیم و اگر تا به حال صلح طلب ها فقط نگاهی آرمانی داشتند، من برداشتم این است باید دقیقا بر اساس تعریفی که از منافع داریم در یابیم صلح هم جزو منافع مشترک ما است. در نتیجه در عین اینکه در کسب منافع اختلاف داریم ولی این اختلافات باید کنترل شود و منازعه و درگیری ها باید سامان دهی شود آنهم در قالب های انتخاباتی. در سیستم انتخاباتی منطقا شما در قالب ابرازهای شفاف، آزاد، منصفانه و عادلانه یا رای می اوری یا نمی آوری. یا اکثریت آرا را داری و به پارلمان می روی و در آنجا قدرت قانون گذاری داری و یا باید کنار بنشینی. بر اساس همان چارچوب ها هم حقوق اقلیت باید به رسمیت شناخته شود. چون برای اینکه دچار معضلات جدی تر نشویم می پذیریم تفاوت ها و اختلافات و و مکانیزم های رفع و حل این اختلافات را. دموکراسی در شرایط فعلی بهترین الگو است. قطعا پرایراد است ولی آیا مکانیزم بهتر و مناسب تری در اختیار داریم؟  باید بپذیریم که ما نظام های حزبی مشخصی نداریم و در واقع ساختارهای ایلی قبیله ای و قومی سازمان دهی می شود. با تمام اینها نگاه من این است "صلح یک دغدغه عمومی است" با اینکه همگی به این منافع پی می بریم ولی در عین حال اذعان داریم که اگر جنگ و درگیری شدت یابد و از کشته ها پشته بسازیم و جوی هایمان پر از خون شود مشکلی از مشکلاتمان حل نمی شود. در منطقه آیا وضعیت عراق بهتر شده است؟ وضعیت دوران صدام ایده آل نبود ولی الان چه اوضاعی بر این کشور حکمفرماست. در افغانستان و به واسطه حضور یک ماهه در آنجا دریافتم که خیلی از افغانستانی ها دوران حاکمیت ژنرال نجیب الله را آرزو می کنند. در مصر چقدر وضعیت بهتر شد؟ شاید تونس را بتوانیم یک استثنا بدانیم ولی در لیبی با رفتن قذافی چه بر سر این کشور آمد؟ یک دیکتاتور رفت ولی دیکتاتورهای محلی حاکمیت پیدا کردند و امکان تجزیه این کشور هم بالاست. در برخی مناطق نفت خیز و بندری هم داعش حضور دارد. در نتیجه در کل منطقه خاورمیانه به عینه با پوست و گوشت طعم جنگ و درگیری و مناقشه و ویران شدن زندگی را تجربه می کند. چه بر سر سوریه آمد؟ آیا واقعا کسی فکر می کرد سوریه متحمل چنین هزینه سنگینی شود؟ چند سال باید کار کرد تا سوریه به اوایل سال ۲۰۰۰ برگردد؟ یا حتی به سال ۲۰۱۰ برگردد. البته امکان دارد برخی نیروهای خارج منطقه هم طرفدار شدت گرفتن این ناآرامی ها باشد ولی در عین حال من فکر می کنم در سطح منطقه روشنفکران و توده ها در یک جایگاه نزدیک به هم قرار گرفته اند. صلح یک دغدغه عمومی و از نان شب برای منطقه واجب تر است. ما نبود جنگ را نمی خواهیم بلکه صلح را می خواهیم. صلح جایگاهی بالاتر از نبود جنگ است.     

   من در چند مورد با شما اختلاف نظر دارم. در درجه اول اینکه چه تضمینی وجود دارد این شفاف شدن رقابت بر سر منافع و منافع که شما به آنها اشاره کردید که منجر به تشدید تضادها نشود   

 واقعیت این است که من منافع را به رسمیت می شناسم. همه نیروها دارای منفعت هستند. اولا باید منافع به رسمیت شناخته شود و باید تن به مصالحه داد. اولین نکته اینکه ما با هویت سازی های ایدئولوژیک، با غیریت سازی های انعطاف ناپذیر، با سیاست مهندسی ایدئولوژیک راه به جایی نخواهیم برد. تجربه حداقل پنج ساله اخیر در خاورمیانه نشان داد هویت سازی های ایدئولوژیک و تفکر حذف ره به جایی نمی برد. ما در عرصه سیاست باید یکسری رویکردها را شناسایی کنیم. یک تفکر، تفکر حذف است که بود من با نبود شما تعریف می شود. تجربه عینی و رئال نشان داد حذف نیروهایی که در بدنه اجتماعی جایگاه دارند  به راحتی امکان پذیر نیست مگر اینکه سیاست های استالینی مورد توجه قرار گیرد.نگاه استالینی دیگر جواب نمی دهد شما می بینید در مقطعی چنین نگاهی پیاده و آن سیاست دنبال می شود و بعد از ۶۰- ۷۰ سال به جایی می رسند که دوباره به گذشته رجعت می کنند و در می یابند که مسیر گذشته غلط بوده است. سیاست های حذفی در جهان در کوتاه مدت شاید جواب داده باشد ولی آیا در دراز مدت پاسخگو بوده؟ سیاست حذفی از نظر من یعنی داعشیسم. این می تواند در همه جا وجود داشته باشد. هر جایی که سیاست حذفی و غیر مصالحه ای در جریان است نوعی داعشیسم در جریان است. هر جا خشونت و حذف باشد نوعی گرایش به داعشیسم هست. می توان اسامی دموکراتیک هم برایش انتخاب کرد ولی اصولا سیاست طرد، حذف را من داعشیسم می نامم. با پذیرش منافع به رسمیت شناختن، با عنایت به عنصر شناسایی، در مرحله بعد باید به سمت مصالحه رفت. ما چاره ای نداریم و همه نیروهای سیاسی باید به سمت مصالحه بروند. مصالحه  فرمولی مناسبی است که نیاز قرن ۲۱ همه جوامع را رفع و رجوع می نماید.  یعنی با توجه به آگاهی هایی که کسب شده و با توجه به فهم منافع باید مکانیزم هایی را تعبیه کنیم که مصالحه انجام شود. اصولا همه کارکردهای موجود نوعی ساختار مصالحه ای دارند. نگاه من این است هر یک از نهادهایی که این کارکرد را انجام نمی دهند در واقع دچار بدکارکردی شدند.    

  شما به مفهوم دگرسازی و دگر اندیشی اشاره کردید که اتفاقا می توان چند مولفه را برشمرد که این روند تقویت شده و در سالهای اخیر نه تنها چنین رویه ای شدت یافته که حتی می توان اظهار داشت در منطقه  به مرور زمان هم دایره خودی و غیر خودی محدودتر شده و هم اینکه در برخی مفاهیم و تعاریف بازتعریف هایی صورت گرفته که باعث شده به جای اینکه فضا به سمت آرامش و صلح بیشتر ببرد برعکس محیط را تضادآمیز تر و پرتنش تر کرده است.  

    یکی از نکات کلیدی صحبت های من این بود که تا به حال روشنکفران برنامه های جدا از توده ها داشتند و خیلی در موضع آوانگارد طرح و برنامه های آرمانی ارائه کردند و فاصله نگاهشان با توده ها زیاد بود. تفاوت دیروز با امروز این است که جامعه هم به آن جمع بندی رسید. یعنی با توجه به شرایط حادی که به وجود آمد، دگرسازی های شدیدی که پدید آمد و … باعث شد هم نخبگانی که در این موضع قرار داشتند، اهالی فکر و قلم با توده ها نزدیک تر شوند. ضمن اینکه توده ها هم از نزدیک مشکلات و مخاطرات را درک کنند. در حاشیه مرزهایمان چه بر سر هم وطنان عراقی می آید. در این سوی مرز چه بر سر مردم در افغانستان می آید.پس در نتیجه یک آگاهی عمومی معطوف به منافع در توده ها شکل گرفت که در نخبگان فکری هم به یک نقاط مشترک و مرزهای مشترکی رسیدند که حالا می توانیم کارآمدتر و تاثیرگذارتر کار را پیش ببریم. نتیجه اینکه از این منظر می خواهم بگویم ما  واقع بین تر شدیم. در نتیجه این تحولات این سوال پیش آمده که آیا این تنش ها همیشه پشت مرزهایمان باقی می ماند یا خطر تسری آن به داخل مرزها هم وجود دارد؟ همانطور که صلح سرایت پذیر است جنگ و منازعه هم چنین است. از همین جهت به نظر من ما نیاز به یک کمپین بزرگ در سطح منطقه خاورمیانه داریم و این در دنیای مدرن امکان پذیر است. ما باید یک فضای رسانه ای را در جهت مصالحه و صلح بسیج کنیم. ما با سیاست حذف راه جایی نخواهیم برد. ببینیم هند و آفریقای جنوبی چه تجربه ای را پشت سر گذاشتند. در هر دو، فضیلت، در مصالحه و گذشت شد. در آفریقای جنوبی از کشته ها پشته نساختند و روند انتقام گیری از سفیدها بر پا نشد. دادگاه هایی بر پا شد برای اینکه بگویند ما فراموش نکردیم ولی گذشت می کنیم برای چه؟ برای آینده مطلوب.من حدود دو سال پیش  در گفتگویی که با خود شما داشتم به مصالحه ایران، ترکیه و عربستان اشاره کردم. من آنجا گفتم تنها راه پیش روی خاورمیانه گفتگو، تعامل و شکل گیری اعتدال با محوریت ایران، ترکیه و عربستان است. خشونت پاسخ خشونت نیست. به واسطه اینکه شیخ نمر را اعدام کردند آیا ما هم باید از دیوار سفارت بالا می رفتیم؟ آیا این روند قابل توجیه است؟ اساسا ما این روند را تا کجا می توانیم ادامه دهیم؟  

  چون باز هم اگر بخواهیم همان سیاست را در پیش بگیریم دوباره مناقشه جدیدی پدیدی می آید. با اعمال سیاست های رادیکال نمی توان کاری را به پیش برد. باید با یک مفاهمه و درک مشترک روند را پیش برد. در نتیجه من فکر می کنم باید کمپین مصالحه سراسری شکل بگیرد. باید نگرشمان را تغییر دهیم. باید منافع دیگران را به رسمیت بشناسیم. دیگران هم این فهم را داشته باشند که ما هم صاحب سهم هستیم و راهش هم فقط مصالحه و گفتگو است. ما هر آرمانی داشته باشیم معبرش مصالحه است. از طریق جنگ و ستیزه ره به جایی نخواهیم برد. اساسا نخستین ماموریت دولت ها ایجاد مصالحه سیاسی است. نظام های سیاسی که نتوانند این مصالحه سیاسی را در جامعه ایجاد کنند و با ناتوانی شان به شکاف های اجتماعی دامن بزنند این مشکلات را در جامعه در دراز مدت عمومی خواهند کرد. نگاه من این است که تنها راه خروج از این بن بست مشکلات گفتگو، حرکت به سمت مصالحه است. من به حقوق شهروندی و نظام شهروندی اشاره کردم. در همان جا هم اشاره کردم، شیعه، سنی عرب، مارونی آنچه در تحولات چند سال اخیر پیش آمد در پی حق خود هستند. ولی از بد حادثه نه تنها حقشان را دریافت نکردند که خانه و کاشانه شان هم از دست رفت. چه باید کرد؟ آیا باید ادامه دهیم یا یک جایی تمامش کنیم. من فکر می کنم باید به یک مکانیزمی تن در دهیم. این مکانیزم تساهل و مدارا و همکاری های منطقه ای است. راه دیگری پیش روی مشکل نیست. سیاست همکاری و مدارا و اعتدال پاسخگوی این مشکل است. در نتیجه سامان دهی نیروها پشت مرزهای ایلی و قبیله ای در واقع ساز و کار غلطی است. من به عنوان یک دانشگاهی که ابزارم قلم است امروز هم مصالحه سیاسی را توصیه و تجویز می کنم.      فرمایشات شما می تواند درست باشد منتهی در برخی موارد تا اندازه ای با انگاره های واقع گرایی در تضاد است. به عنوان مثال ما تجمع منافع میان نیروهای خارجی و برخی جریان های داخلی را داریم که استمرار این شرایط به سودشان است. به عنوان مثال اگر بخواهیم از منظر بین المللی این وضعیت را پیگیری کنیم بازیگرانی داریم که چه از منظر منطقه ای و چه از دریچه بین المللی از ادامه این وضعیت استقبال می کنند. به عنوان مثال آنچه در منطقه خاورمیانه رخ داده و برخی از آن به سود ایران و به ضرر عربستان رقم خورده منافع عربستان سعودی را به نوعی تهدید کرده و باعث شده این کشور از قالب کلاسیک محافظه کاری اش خارج و به بازیگری تجدیدنظر طلب تبدیل شود. کنشگری که همیشه از حفظ وضع موجود حمایت می کرد حالا می خواهد نظم موجود را تغییر دهد. یا بازیگر دیگری به نام اسرائیل داریم که از شدت گرفتن هرچه بیشتر تنش ها در منطقه خاورمیانه عربی استقبال می کند چرا که از حجم تمرکز بر روی اقدامات این رژیم می کاهد. یا در خصوص بازیگران بین المللی، آمریکا منافع جدی برای ورود مثبت به این بحران ندارد. منافع متحدانش در منطقه تهدید نمی شود که بخواهد این مناقشه را پایان دهد. در چنین شرایطی ما باید در تحلیل خود این عوامل بیرونی را هم مد توجه قرار دهیم.  

  شما می فرمایید در درون کشور  نهادهایی داریم که به لحاظ ساختار ی، تولید خشونت می کنند و منافعشان در  بحران زایی و خشونت زایی است. در این با شما موافقم ولی در عین حال گفتم نیروهای مصالحه جو هم باید منافع خود را تشخیص و تا جایی که ممکن است گروه هایی که خشونت را تنها ساز و کار می دانند را هم به این جمع بندی برسانیم که مصالحه بهترین مکانیزم حتی برای تامین منافع آنها است. مشکل آنجا حاصل می شود که می خواهیم منافع را نبینیم و سیاستمان هم تفکر حذف است. اگر من متهم نشوم، آیا این سوال مطرح نیست که عربستان سعودی هم همانطور که جمهوری اسلامی ایران منفعت دارد، صاحب منافعی است؟ مشکل کجا بروز می کند، آنجا که سیاست هر یک از این دو  کشور، سیاست حذفی می شود. به عنوان موردی عربستان و متحدینش فکر می کنند با قدرت و پول و می توانند ایران را در سوریه حذف کنند در صورتی که در سوریه و عراق شما واقعیت شیعیان را دارید و ژئوپلتیک منطقه اقتصاد و اجتماع منطقه بخشی از آن شیعی است. این تفکر دوسویه است. پس مشکل نوعی تفکر طرفینی است نه یک طرف و منابع باید به رسمیت شناخته شود. حتی در ارتباط با قدرت های بزرگ وقتی ما به خودمان حق می دهیم به دلیل عمق استراتژیکمان در لبنان حضور داشته باشیم. آیا قدرت هایی که منافع حیاتی و جهانی دارند نباید در آب های آزاد حضور داشته باشند؟ ما باید منافع آنها را ببینیم. آنها حق دارند از منافع خود دفاع کنند در عین اینکه ما هم باید از منافع خودمان دفاع کنیم. باید یک نگاه بین الاذهانی داشته باشیم تا بتوانیم از این تشدید تضادها جلوگیری کنیم.  

 

 http://www.khabaronline.ir/detail/507522/World/diplomacy